دل من دوباره باز کرده بهونه حسین میخونه دوباره باز شعر وترانه حسین
ای کعبه نیاز ای معنی نماز
یا اباالفضل العباس(ع)
کاش مى گشتم فداى دست تو تا نمى دیدم عزاى دست تو
خیمه هاى ظهر عاشورا، هنوز تکیه دارد بر عصاى دست تو
از درخت سبز باغ مصطفى تا فتاده ، شاخه هاى دست تو
اشک مى ریزد دو چشم اهل دل در عزاى غم فزاى دست تو
یک چمن گلهاى سرخ نینوا سبز مى گردد، به پاى دست تو
در شگفتم از تو، اى دست خدا! چیست آیا خونبهاى دست تو؟
اگر به نظرش عمل کند خوب میشود
مرحوم آیةالله آقای سیّد محمود مجتهدی سیستانی «قدس سره» (متوفّی 16 رمضان سال1414 هجری قمری) میفرمود:
یکی از دوستان ما به شدت مریض شد، به گونهای که چند ماه گویی در حال جان کندن بود و همهدوستان از این امر نارحت بودند. پیرمردی بود
که گاهی برای ما خبرهایی میآورد،ازاو علّت اینوضع را استسفار نمودم، گفت: این شخص گوسفندی را برای حضرت ابوالفضل (ع) نذر
کرده وسپس فراموش کرده آن را انجام دهد؛ اگر به نذرش عمل کند خوب میشود.
به برادر آن شخص گفتم، او گفت: شمامی دانید که برادرم همه زندگیاش را در راه خاندانعصمت و طهارت (ع) خرج کرده است. گفتم: به هر
حال این کار باید بشود، اگر برای سلامتی وبهبودی برادرتان ارج قائلید باید این کار را انجام دهید.
او قانع شد و از منزل ما رفت گوسفندی خرید و به منزل برادرش برد تا در آنجا ذبح کند، مشاهدهکرد که برادرش نشسته، مشغول غذاخوردن
است.
معلوم شد که همان لحظه که او گوسفند را خریداری کرده در همان لحظه او بلند شده و پس ازگذشت چندین ماه برای
اولین بار سرسفره غذانشسته و مشغول غذاخوردن شده است.
غصّه نخور، آمدهام ترا معالجه کنم!
واعظ بزرگوار، آقای شیخ علی مظاهری، از حوزة علمیة قم، از جناب آقای شیخ عبد الکریم حقشناس، نقل کردند که ایشان فرمودند:
در همسایگی ما بانویی محترمه نقل کرد که دختری مریض داشت. وقتی که او رانزد دکتر نفیسیمیبردند، دکتر پس از معاینة دقیق، به مادرش میگوید: شما چه نسبتی با این دختر مریض دارید؟آن بانو نمیگوید که من مادرش هستم، بلکه میگوید من خالة او میباشم.
دکتر آهسته به او میگوید که این دختر سرطان دارد؛ سرطان به دم دلش رسیده و فردا به قلبشمیرسد و دختر از دنیا میرود!
مادر ناراحت شده دست دختر را میگیرد و از مطب دکتر خارج میشوند. درکوجه دختر از مادرمیپرسد که دکتر چه چیز آهسته به شما گفت؟ مادر از گفتن مرض خوداری میکند. دختر اصرارمیورزد و سرانجام مادر به وی میگوید: دکتر گفت که شما سرطان دارید و فردا میمیرید. وقتیمادر و دختر وارد منزل شدند، دختر میگوید: مادر، امشب مرا تنها بگذار. او رادر اطاقی تنهامیگذارند. قبل از استراحت وضو میگیرد و به حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العبّاسعلیهالسلاممتوسّل میشود و با چشم گریان به خواب میرود.
در عالم رؤیا میبیند درب اطاِ باز شده و آقایی به درون آمد که دست در بدن ندارن. وی به دخترمیفرماید: چرا ناراحتی و گریه میکنی؟ دختر میگوید: مبتلا به سرطان هستم. دکتر گفته فردامیمیرم، ولی من در این جهان آرزوها دارم و مایل نیستم بمیرم. آن آقای بیدست، به اومیفرماید: غصّه مخور، من آمدهام ترا معالجه کنم. دست که ندارم به محل سرطان بمالم، پایم رابه محل سرطان میمالم. سپس پای مبارک را بلند کرده روی دل وی میگذارد و تا نزدیک قلبشمیآورد، و آنگاه میفرماید: خوب شدی، ناراحت مباش! میگوید: آقا، دلم میخواهد شما رابشناسم.
میفرماید: من ابوالفضلالعبّاس، فرزند امیرالمؤمنین علی بن ابی طالبعلیهالسلام هستم و دختراز خوشحالی بیدار میشود و فریاد زده مادر را بیدار میکند و میگوید: مادر، مطمئن باش، خوبشدم. حضرت قمر بنی هاشمعلیهالسلام آمد، مرا شفا داد و رفت. فردا مادر دوباره او را نزد دکترنفیسی میبرد و میگوید: آقای دکتر، این دختر را معاینه کنید. دکتر معاینه میکند و میگوید: صددر صد خوب شده است!
دکتر میپرسد: خانم، واقعاً این همان دختر مریض است که آورده بودید، یا دختر دیگری است؟مادر میگوید: وی همان است که دیروز آورده بودم ولا غیر! دکتر میگوید: اگر همان است،بهیچوجه آثار مریضی در او دیده نمیشود.
سلام به شما که زیبا می نویسید
تو همین نزدیکی شما یه میخونه هست که واسه اومدن تک تک شماها لحظه شماری می کنه پس زیاد منتظرش نذارین ......
منتظر قدوم مبارکتون هستم
میخونه ی حضرت عشق همیشه از شما پذیرایی می کنه الیته میوه ی پذیراییش چیزی نیست جز......عشق....
منتظرتون هستم
در پایان به این امیدوارم که اه اومدین صبر کنین و استفاده کنین البته که اگه این بنده ی حقیر لیاقت پذیرایی از شما رو داشته باشم
فعلا...