... که کنارم نیستی
جمعه عصرها می نشینم پای صحبت گریه هایم می نشینم تا قصه دنباله دار تنهایی را بار
دیگر گوش کنم می نشینم روبه تکاپوی آبی دریا شعر می خوانم برای لحظه هایم می نشینم
تا خاک غربتی که بر سر و رویم نشسته است را از یاد ببرم وحرف های دلم را این اشک
های سرزده رابه رشته تحریر در آورم می نشینم تا زیبایی آن پلک های زمردین که دریایی
ازالماس درخویش پنهان کرده است رادرتخیل یخ بسته خویش به تماشا بنشینم جمعه عصرها
که کنارم کسی نیست چشم به سمت افق های دور می اندازم تا از این همه سایه های دست و
پاگیر جدا شوم و لحظه ای در بینهایت جستجو به جریان در آیم وبه تلاطم افتم .
جمعه عصرها پروانه های دست خود را رها می کنم به سمت اشتیاق لبریز از تلاطم و بی
تابی به سمت شوقی فراتر ازنفس صبح غنچه ها به سمت شوقی که آمده است مرازیرورو
می کند تا با زبان بسته من گفتگو کندجمعه عصرها منتظرم ومی دانم که می آیی و آرزوهای
بر بادرفته کودکیهایمان را به یادمان می آوری.
سلام بر تو ای جمعه که قرار است تمام امیدها و آرزوها را به خویش نزدیک نمایی و تمام
رودها را پیوند دهی تا یکی شدن را به تماشا بنشینیم . سلام بر تو جمعه ای که قرار است در
لطافت پونه ها اردو بزنی ودم از مهربانی اوبزنی سلام برتو که می آیی بزرگ و باشکوه در
درشت نمایی شبنم ها وما را به آرزو یمان می رسانی جمعه عصرها آسمان پر است ازپروانه
هایی که به هیچاتفاق فکر نمی کنند مگر به شگفته شدن رنگ ها در زیر باران هایی از ستاره
جمعه عصرها به تو فکر می کنم به تو که می آیی وتمام غیبت ها را غافلگیر می کنی من تا آن
زمان همواره شعر انتظار را می سراییم.
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
سلام گلم[گل]
آپ کردم ... بیا و خوشحالم کن ...[قلب][خجالت]
و اینبار !
دو تا اشک نقره ای روی گونه هام ...
یه علامت سوال توی چشام ...
یاد آور لحظه هایی که شعرهای بی وزنم
روی لب های تو قدرت فریاد می گرفتند ...
و بار سنگین غمت را تا ابد بر دوش می کشم ...
و رویای قفس ! رویای قفسی بی هم نفس !
منتظرتم ... [گل][گل]
شعر قشنگی بود
جمعه ها سخت می گذرند ... و عصر جمعه سخت تر .. یعنی میشه ؟