پرچمدار عشق

یا اباالفضل العباس

پرچمدار عشق

یا اباالفضل العباس

  میلاد پر برکت امام حسن عسگری(ع) بر تمامی شیعیان جهان مبارک باد   

    

      شراب امشب من ز جام دیگری است         که ساقی دل من امام عسگری است

      مست و خرابم گل زهرا در تب وتابم           گل زهرا ماه شب تارم گل زهرا

 

چند حدیث از امام حسن عسگری(ع):

 

.جدال مکن تا احترامت برود ، و شوخی مکن تا بر تو گستاخ شوند .
تحف العقول ، ص (516)

هر که به نشستن در جاهای  معمولی مجلس بسنده کند ، خدا و فرشتگان بر او
رحمت می فرستند تا برخیزد .
 العقول ، ص (516) تحف

از ادب همان بس که آنچه را برای خود نمی پسندی ، برای دیگران نیز مپسندی 

 

 

پدر جان‌، چرا جرأت‌ نمی‌کنید چیزی‌ بگوئید؟!

 


عالم‌ عالی‌ قدر فقیه‌ فرزانه‌ آیة‌الله آقای‌ حاج‌ سیّد عبدالکریم‌ موسوی‌ اردبیلی‌ کرامتی‌ را از

 

 

مرحوم‌پدرشان‌، حجة‌الاسلام‌ والمسلمین‌ آقای‌ سیّد عبدالکریم‌ موسوی‌«قدس‌سره‌» برای‌ مؤلف‌

 

 کتاب‌حاضر نقل‌ کردند که‌ ذیلاً می‌آوریم‌. ایشان‌ گفتند:


مرحوم‌ پدرم‌، نسبت‌ به‌ خاندان‌ عصمت‌ و طهارت‌ (ع‌) ارادت‌ خاصی‌ داشت‌. وی‌ اکثراً به‌ روضه‌خوان‌ ها

 

بعد از خواندن‌ روضه‌ تذکراتی‌ می‌داد، که‌ این‌ خبر درست‌ نیست‌ یا چرا بدون‌ مطالعه‌منبر می‌روی‌. به‌

 

گونه‌ای‌ که‌ روضه‌ خوانها وقتی‌ وارد مجلسی‌ می‌شدند اگر می‌دیدند پدرم‌ در آن‌مجلس‌ تشریف‌ دارد

 

ناراحت‌ می‌شدند، چون‌ او گاه‌ طاقت‌ نمی‌آورد روضه‌ هایی‌ راکه‌ سند نداردبپذیرد، و لذا از همان‌ پای‌

 

 منبر اعتراض‌ می‌نمود و تذکر می‌داد. خلاصه‌، روضه‌ خوانهااز دست‌ایشان‌ ذلّه‌ شده‌ بودند و می‌گفتند:


خدا کند سیّد عبدالرحیم‌ در مجلس‌ نباشد! فی‌المثل‌، گاه‌ روضه‌ خوانی‌ می‌گفت‌: «جا داشت‌حضرت‌

 

زینب‌ سلام‌الله‌ علیه‌ چنین‌ می‌گفت‌»، او از پایین‌ منبر می‌گفت‌: «نه‌ جا نداشت‌»!

ولی‌ عجیب‌ است‌ که‌ در روضة‌ حضرت‌ قمر بنی‌ هاشم‌، ابوالفضل‌ العبّاس‌ علیه‌السلام‌، چیزی‌نمی‌گفت‌ و

 

جرئت‌ نداشت‌ چیزی‌ بگوید! آیه‌ اللّه‌ اردبیلی‌ می‌فرماید: روزی‌ به‌ پدرم‌ گفتم‌ شماراجع‌ به‌ دیگران‌ با

 

جرئت‌ می‌گویید که‌ اینجا درست‌ نیست‌ یا صلاح‌ نیست‌ این‌ طور روضه‌بخوانید؛ ولی‌ هر وقت‌ اسم‌ مبارک‌

 

حضرت‌ قمر بنی‌ هاشم‌ علیه‌السلام‌ می‌آید جرئت‌ نمی‌کنیدچیزی‌ بگویید. سرّ آن‌ چیست‌؟!

فرمودند: برادری‌ داشتم‌، که‌ عموی‌ شما باشد، به‌ نام‌ سیّد علی‌ اکبر، که‌ یک‌ سال‌ با هم‌ رفتیم‌زیارت‌

 

عتبات‌. مردم‌ نذورات‌ زیادی‌ به‌ ما داده‌ بودند که‌ داخل‌ ضریح‌ مطهّر حضرت‌ ابوالفضل‌علیه‌السلام‌ بیاندازیم‌.

 

من‌، درصحن‌ مطهّر حضرت‌، گفتم‌: شما پولها را در ضریح‌ می‌اندازید ومعلوم‌ نیست‌ خدمه‌ با آنها چه

 

‌ می‌کنند. اینها را توی‌ جیب‌ بگذارید و یک‌ شوطی‌ بکنید و بعد به‌طلبه‌ها بدهید.


من‌ پیش‌ خود فکر می‌کردم‌ این‌ راه‌، شرعی‌ است‌. امّا پس‌ از آنکه‌ این‌ حرف‌ را در صحن‌ مطهّر گفته‌و

 

داخل‌ حرم‌ شدیم‌ که‌ اذن‌ دخول‌ بخوانیم‌، دیدم‌ زبانم‌ بند آمده‌ و نمی‌توانم‌ اذن‌ دخول‌ بخوانم‌!اخوی‌ هم‌

 

خبر از وضع‌ من‌ نداشت‌. باالأخره‌ قطع‌ پیدا کردم‌ که‌ زبانم‌ بند آمده‌ و نمی‌توانم‌ صحبت‌بکنم‌. لذا آمدم‌ و با

 

اشاره‌ به‌ اخوی‌ گفتم‌ جواهرات‌ را داخل‌ ضریح‌ بیاندازد. وقتی‌ همه‌ را داخل‌ضریح‌ ریخت‌، زبانم‌ باز شد.

 

من‌ خود این‌ ماجرا را در حرم‌ مطهّر حضرت‌ قمر بنی‌ هاشم‌علیه‌السلام‌ مشاهده‌ کردم‌، لذا پسرم‌،

 

 مواظب‌ باش‌ با حضرت‌ کار نداشته‌ باشی‌!

 

نتیجة‌ جسارت‌ به‌ قمر بنی‌ هاشم‌ علیه‌السلام‌

در همان‌ مدّتی‌ که‌ شبهای‌ جمعه‌ برای‌ وفای‌ به‌ عهد با قمر بنی‌ هاشم‌ علیه‌السلام‌ به‌ زیارت‌حضرت‌ عبدالعظیم‌ علیه‌السلام‌ می‌رفتم‌، ماشین‌ سواری‌ قُراضه‌ای‌ توجّهم‌ را جلب‌ کرد و آن‌ را به‌مبلغ‌ 900 تومان‌ (نهصد تومان‌) خریدم‌. وضع‌ ماشین‌ آن‌ قدر خراب‌ بود که‌ وقتی‌ آن‌ را به‌ گاراژبردم‌، تعمیر کارها گفتند این‌ که‌ صنّار نمی‌ارزد! و بامن‌ شوخی‌ کردند که‌: آیا قدری‌ بنزین‌ داری‌ تاماشین‌ را آتش‌ بزنیم‌؟! ولی‌ من‌ در جواب‌ گفتم‌: من‌ شراکت‌ با ابوالفضل‌ دارم‌. بالأخره‌ بعد از مدّتی‌ماشین‌ را سر و صورتی‌ داده‌ و سپس‌ توسط‌ همان‌ ماشین‌، که‌ هر کس‌ می‌ دید مرا از مسافرت‌ با آن‌منع‌ می‌ کرد، با زن‌ و بچّه‌ برای‌ زیارت‌ مولا علی‌ بن‌ موسی‌ الرضا علیه‌السلام‌ حرکت‌ کردیم‌. ازتهران‌ به‌ بابل‌ رفتیم‌، و عموی‌ خودم‌ را هم‌ که‌ پیر مردی‌ اهل‌ عبادت‌ بود با خود بردیم‌. ما عزم‌ رفتن‌به‌ مشهد را داشتیم‌، ولی‌ هر کس‌ که‌ ماشین‌ را می‌دید می‌گفت‌: این‌ ماشین‌ به‌ مشهد نمی‌رسد! امّامن‌ با توسّل‌ به‌ قمر بنی‌ هاشم‌ علیه‌السلام‌ اطمینان‌ داشتم‌ که‌ سالم‌ به‌ مشهد خواهم‌ رسید. در بین‌راه‌ به‌ مکانی‌ جالب‌ رسیدیم‌. توقف‌ کردیم‌ و سماور را روشن‌ کردیم‌ و بساط‌ غذا را پهن‌ کردیم‌.یکدفعه‌ دیدیم‌ یک‌ ماشین‌ بنزِ مُدل‌ بالا از راه‌ رسید و چهار نفر از آن‌ پیاده‌ شدند و نزد ما آمدند وگفتند: ما فقط‌ می‌خواهیم‌ بپرسیم‌ این‌ ماشین‌ از کجا آمده‌ است‌؟! گفتم‌: از تهران‌. گفتند: چطور ازگردنه‌ کُتَل‌ امامزاده‌ هاشم‌ (که‌ گردنه‌ و کُتَل‌ِ بسیار بلند و خطرناکی‌ است‌) بالا آمد؟! در جواب‌ گفتم‌:چون‌ خاطر جمعی‌ از آقا ابوالفضل‌ علیه‌السلام‌ داشتیم‌ (ماشین‌ به‌ راحتی‌ بالا آمد). این‌ جواب‌ راکه‌ دادم‌ یک‌ نفر از این‌ چهار نفر سخنان‌ موهن‌ و کفرآمیزی‌ بر زبان‌ راند و سپس‌ حرکت‌ کردند ورفتند. ما ساعتی‌ در آنجا استراحت‌ کرده‌ و سپس‌ به‌ راه‌ افتادیم‌. امّا پس‌ از طی‌ّ مسافتی‌ باکمال‌تعجّب‌ دیدیم‌ ماشین‌ بنز مذکور چپ‌ کرده‌ ولی‌ از آن‌ یکی‌، که‌ چندی‌ پیش‌ به‌ حضرت‌ عبّاس‌علیه‌السلام‌ (نعوذبالله) تمسخر و جسارت‌ کرده‌ بود، خبری‌ نیست‌! سه‌ نفر مذکور آمدند و صورت‌مرا بوسیدند و گفتند:
- بر منکر ابو الفضل‌ لعنت‌!
و افزودند: آن‌ یکی‌ که‌ کفریّات‌ می‌گفت‌، راننده‌ ماشین‌ بود و اتومبیل‌ از آن‌ وی‌ بود. پس‌ از اینکه‌ ازشما جدا شدیم‌ در بین‌ راه‌، ناگهان‌ بدون‌ هیچ‌ علّتی‌، ماشین‌ چپ‌ شد و ما سه‌ تن‌ سالم‌ ماندیم‌، اماآن‌ خبیث‌ مجروح‌ و زخمی‌ شد که‌ او را به‌ بیمارستان‌ بردند.
حقیر (محمّد رضا خورشیدی‌) می‌گوید مناسب‌ است‌ که‌ این‌ بیت‌ مشهور را در اینجا متذکر شویم‌:
بس‌ تجربه‌ کردیم‌ در این‌ دیر مکافات‌ با آل‌ علی‌ هر که‌ در افتاد، بر افتاد

  نتیجة‌جسارت‌به‌جشن‌میلادقمربنی‌هاشم‌علیه‌السلام‌
    آقای‌ خورشیدی‌ نوشته‌اند: «ناگفته‌ نماند توفیق‌ بزرگی‌ که‌ خداوند عالم‌ به‌ این‌ مرد، یعنی‌ آقای‌رضا منتظری‌، داده‌ است‌ این‌ است‌ که‌ از حدود سی‌ چهل‌ سال‌ قبل‌ تا کنون‌، هر ساله‌ به‌ مناسبت‌تولّد آقا ابوالفضل‌ العبّاس‌ مجلس‌ جشن‌ و سرور مفصّلی‌ برپا می‌کند، به‌ طوری‌ که‌ گاهی‌ داخل‌حیاط‌ منزل‌ و گاهی‌ در خیابان‌ میز و صندلی‌ می‌چیند (مانند مجالس‌ عروسی‌) و از مردم‌ کوچه‌ وبازار و رهگذران‌ با شیرینی‌ و میوه‌جات‌ پذیرایی‌ می‌کند. خلاصه‌ اینکه‌، این‌ مرد با موضع‌ مالی‌متوسّطی‌ که‌ دارد تمام‌ آرزویش‌ در مدّت‌ سال‌ بلکه‌ در طول‌ عمر همین‌ برپایی‌ جشن‌ میلاد قمربنی‌ هاشم‌ علیه‌السلام‌ است‌، به‌ حدّی‌ که‌ خودش‌ می‌گوید لذّت‌ برپایی‌ مجالس‌ عروسی‌ برای‌پسرانم‌، در مقابل‌ خوشحالی‌ و سروری‌ که‌ از برپایی‌ این‌ جشن‌ به‌ من‌ دست‌ می‌دهد، بسیار ناچیزاست‌».
با ذکر این‌ مقدّمه‌ نظر خوانندگان‌ گرامی‌ را به‌ مطالعة‌ دو کرامت‌ از این‌ مجالس‌ جلب‌ می‌کنم‌ .
آقای‌منتظری‌می‌گوید:
در همان‌ سالها که‌ در قرچک‌ ورامین‌ زندگی‌ می‌کردیم‌ ایّام‌ تولّد آقا قمر بنی‌ هاشم‌ علیه‌السلام‌ باگرمای‌ تابستان‌ مصادف‌ شده‌ بود، و من‌ مجلس‌ جشن‌ مزبور را شب‌ چهارم‌ شعبان‌ در خیابان‌ترتیب‌ داده‌ و بلندگو می‌گذاشتم‌. جمعیّت‌ عجیبی‌ جمع‌ می‌شد و چراغانی‌ مفصّلی‌ و پرچمهای‌رنگارنگ‌ به‌ مجلس‌ جشن‌ ما زیبایی‌ دیگری‌ می‌بخشید. نیز خود بنده‌، فقط‌ برای‌ خوشحالی‌ مردم‌در شب‌ میلاد علمدار کربلا و شادی‌ قلب‌ قمر بنی‌ هاشم‌ علیه‌السلام‌ یکی‌ از برنامه‌های‌ مجلس‌ رااین‌ قرار داده‌ بودم‌ که‌ صورتم‌ را سیاه‌ می‌کردم‌ و بازی‌ در می‌آوردم‌ تا سبب‌ خوشحالی‌ و خندة‌مردم‌ و شیعیان‌ گردد.
چهارم‌ شعبان‌ مشغول‌ پرچم‌ زدن‌ و چراغانی‌ و نصب‌ بلندگو بودم‌ که‌ دیدم‌ یک‌ ژاندارم‌ گردن‌کلفت‌یقه‌ باز که‌ آدم‌ شروری‌ بود، با وضعی‌ نا هنجار که‌ حتی‌ بند پوتین‌ او هم‌ باز بود (البته‌ قضیه‌ مربوط‌به‌ دوران‌ طاغوت‌ بوده‌ و تقریباً 40 سال‌ قبل‌ رخ‌ داده‌ است‌) جلو آمد وبا شرارتی‌ عجیب‌ گفت‌:این‌ کارها چیست‌؟! من‌ نمی‌گذارم‌ شما این‌ کار را انجام‌ دهید. اصلاً آقا، از رئیس‌ پاسگاه‌ اجازه‌گرفته‌اید؟! در جواب‌ گفتم‌: من‌ از رئیس‌ دنیا اجازه‌ گرفته‌ام‌، که‌ آقا حضرت‌ ابوالفضل‌ علیه‌السلام‌است‌! و بلافاصله‌ آهن‌ بزرگی‌ برداشته‌ و به‌ سمت‌ او حمله‌ بردم‌. او فرار کرد و من‌ به‌ دنبالش‌ روانه‌شدم‌. او به‌ سمت‌ پاسگاه‌ دوید و من‌ هم‌ او را با همان‌ آهن‌ تعقیب‌ کردم‌. وقتی‌ دیدم‌ واقعاً از من‌ترسید و فرار کرد، برگشتم‌.
ژاندارم‌ مزبور به‌ پاسگاه‌ می‌رود و برای‌ احترام‌ رئیس‌ پاسگاه‌ دست‌ بالا می‌زند و می‌خواهد بگویدکه‌، فلانی‌ بدون‌ اجازه‌ جشن‌ می‌گیرد و در خیابان‌ بلندگو نصب‌ می‌کند و...؛ ولی‌ هنوز حرف‌ اوتمام‌ نشده‌، که‌ ناگهان‌، همان‌ دم‌ یک‌ تیمسار برای‌ بررسی‌ اوضاع‌ و سرکشی‌ از راه‌ می‌رسد و داخل‌پاسگاه‌ می‌شود. وی‌ به‌ محض‌ وارد شدن‌، و در همان‌ حال‌ که‌ ژاندارم‌ فوِ الذکر برای‌ رئیس‌پاسگاه‌ عرض‌ حال‌ می‌کرد، دو سیلی‌ آبدار به‌ گوش‌ ژاندارم‌ می‌نوازد و بعد هم‌ شروع‌ به‌ فحش‌دادن‌ به‌ رئیس‌ پاسگاه‌ (که‌ سرهنگ‌ بود) می‌کند که‌ این‌ چه‌ وضع‌ ژاندارم‌ داشتن‌ است‌ (مأموری‌ که‌در زمان‌ مأموریت‌ اداری‌، بندهای‌ پوتین‌ او باز، و یقه‌اش‌ نیز مثل‌ آدمهای‌ لات‌ و چاقوکش‌ گشوده‌است‌)، چرا این‌ ژاندارم‌ را ادب‌ نمی‌کنی‌؟! بنابراین‌ من‌ هر دوی‌ شما را پس‌ فردا منتقل‌ می‌کنم‌به‌آبادان‌ت
اگرمای‌شدیدآنجارابخوریدوبمیرید...!
جالب‌ این‌ است‌ که‌ من‌، از این‌ قضایا که‌ در پاسگاه‌ اتّفاِ افتاد، هیچ‌ خبری‌ ندارم‌. باری‌، طبق‌مراسم‌ هر سال‌، جشن‌ را در شب‌ میلاد ابوالفضل‌ العبّاس‌ شروع‌ کردیم‌ و در ضمن‌ جشن‌ هم‌،چنانچه‌ گفتم‌، خودم‌ را سیاه‌ کردم‌ و به‌ مجلس‌ آمدم‌ تا برنامه‌ام‌ (یعنی‌ سیاه‌ بازی‌) را شروع‌ کنم‌.وقتی‌ رسیدم‌ به‌ من‌ خبر دادند که‌ رئیس‌ پاسگاه‌ و رئیس‌ شهرداری‌ باتو کار دارند!با عصبانیت‌،رفتم‌؛ امّا با کمال‌ تعجّب‌، دیدم‌ دو دسته‌ گل‌ بزرگ‌ آورده‌اند و هر کدام‌ یک‌ جعبة‌ شیرینی‌ در دست‌دارند و می‌گویند که‌ به‌ همة‌ شیعیان‌ تبریک‌ می‌گوییم‌ و بالخصوص‌ به‌ شما (آقای‌ منتظری‌، که‌می‌گویند راننده‌ هستی‌ و یک‌ خانة‌ خراب‌ داری‌ و رانندة‌ شرکت‌ واحد هستی‌) تبریک‌ عرض‌می‌کنیم‌!
بعد از من‌ سؤال‌ کردند که‌ آن‌ یکی‌ که‌ دربین‌ جمعیت‌ چای‌ می‌دهد کیست‌؟ گفتم‌: نمی‌دانم‌. رئیس‌پاسگاه‌ گفت‌: او همان‌ ژاندارمی‌ است‌ که‌ می‌خواست‌ مانع‌ برگزاری‌ جشن‌ شود! و بعد جریان‌آمدن‌ تیمسار به‌ پاسگاه‌ و توبیخ‌ او را شرح‌ داد و اضافه‌ کرد که‌ بعد از توبیخ‌ و خوردن‌ سیلی‌، این‌ژاندارم‌ گفته‌ است‌ که‌ از امروز می‌خواهم‌ نماز بخوانم‌، چون‌ پدر و مادر من‌ مسلمانند و من‌ از این‌ساعت‌، نوکر ابوالفضل‌ علیه‌السلام‌ می‌ شوم‌! گفتم‌: عجب‌، برای‌ همین‌ است‌ که‌ از ساعت‌ سه‌بعداز ظهر آمده‌ است‌ و مشغول‌ پرچم‌ زدن‌ و آب‌ و جارو کردن‌ است‌ و با من‌ رفیق‌ شده‌ و روبوسی‌کرده‌ است‌ ولی‌ چون‌ لباس‌ ژاندارمی‌ را در آورده‌ بود او رانشناختم‌؟! و اضافه‌ کردم‌ که‌ خاطر جمع‌باشید، حالا که‌ توبه‌ کرده‌ است‌ از قدرت‌ قمر بنی‌ هاشم‌ علیه‌السلام‌ نه‌ او را و نه‌ تو را - هیچ‌کدامتان‌ را- به‌ آبادان‌ تبعید نمی‌کنند و همین‌ طور هم‌ شد و چون‌ ژاندارم‌ واقعاً از توهین‌ به‌ مجلس‌جشن‌ آقا توبه‌ کرده‌ بود و رئیس‌ پاسگاه‌ هم‌ با آوردن‌ شیرینی‌ و دسته‌ گل‌ به‌ مجلس‌ احترام‌ کرد، درپُست‌ خود باقی‌ ماندند.

  شفای‌پسردراثربرپایی‌جشن‌میلادقمربنی‌هاشم‌علیه‌السلام‌
      آقای‌ منتظری‌ می‌گوید: سال‌ دیگر، بعد از این‌ قضیه‌، در شب‌ میلاد قمر بنی‌ هاشم‌ علیه‌السلام‌در حین‌ مجلس‌ مرا صدا زدند. رفتم‌ جلو، دیدم‌ حدود شش‌ نفر از یک‌ ماشین‌ پیاده‌ شدند که‌ درضمن‌ یک‌ زن‌ بی‌حجاب‌ رقّاصه‌ هم‌ در میان‌ آنهاست‌ و به‌ من‌ می‌گویند که‌ بیایید انگور و خیار وشیرینی‌ آورده‌ایم‌، داخل‌ ماشین‌ است‌، کمک‌ کنید آنها را پایین‌ بگذاریم‌. جواب‌ دادم‌ که‌ قبول‌نمی‌کنم‌، چون‌ هر چه‌ خودم‌ برای‌ ابوالفضل‌ علیه‌السلام‌ روی‌ میز گذاشته‌ام‌ مردم‌ قبول‌ دارند و ازشما قبول‌ نمی‌کنیم‌. یکی‌ از آنها جواب‌ داد: باید اینها را که‌ ما آورده‌ایم‌ قبول‌ کنی‌، چون‌ قضیّه‌ای‌داردوآن‌این‌است‌که‌:
من‌، پارسال‌ در چنین‌ شبی‌ از اینجا می‌گذشتم‌ تا به‌ ورامین‌ بروم‌. در اینجا (قرچک‌) دیدم‌ خیابان‌ راچراغانی‌ زیبا و قشنگی‌ کرده‌اند، پرسیدم‌: چه‌ خبر است‌؟ مردم‌ گفتند: اینها کار یک‌ نفر رانندة‌واحد است‌ که‌ هر سال‌ جشن‌ تولد برای‌ آقا ابوالفضل‌ علیه‌السلام‌ می‌گیرد.
تا این‌ کلمه‌ را از مردم‌ شنیدم‌، بی‌ اختیار گریه‌ را سر دادم‌، چون‌ خودم‌ مدیر تئاتر تهران‌ هستم‌پسری‌ بیست‌ و دو ساله‌ دارم‌ که‌ مریض‌ بود و به‌ دکتری‌ مراجعه‌ کرده‌، و حتی‌ به‌ خارج‌ هم‌ برده‌بودیم‌، بهبود نیافته‌ بود. لذا در حال‌ گریه‌ گفتم‌: یا حضرت‌ ابوالفضل‌ علیه‌السلام‌، دکترها همه‌ پسرم‌را جواب‌ کرده‌اند، پس‌ تو دکترِ پسرم‌ باش‌! و بعد از این‌ توسّل‌ به‌ این‌ مجلس‌ آمدم‌ و مجلس‌ بازی‌ ونمایش‌ شما را تماشا کردم‌ و سپس‌ به‌ تهران‌ رفتم‌. از معجزة‌ ابوالفضل‌ علیه‌السلام‌ همان‌ شب‌،پسرم‌ خوب‌ِ خوب‌ شد، و الا´ن‌ هرجا او را آزمایش‌ می‌کنند جواب‌ می‌دهند که‌ سالم‌ است‌ ومشکلی‌ ندارد. این‌ قضیّة‌ ماست‌، بنابراین‌ تو نمی‌توانی‌ این‌ میوه‌ها و شیرینیها را قبول‌ نکنی‌، چون‌آنها را برای‌ عوض‌ تشکّر از قمر بنی‌ هاشم‌ علیه‌السلام‌ آورده‌ام‌.
ما هم‌ میوه‌ و شیرینی‌ را پایین‌ گذاشتیم‌ و بعداًآن‌ مدیر تئاتر و همراهانش‌ درمجلس‌ ما شرکت‌کردند و به‌ آن‌ زن‌ بی‌ حجاب‌ هم‌ چادر دادیم‌ و او هم‌ در مجلس‌ شرکت‌ کرد و تا چند سال‌ این‌ چندنفر شب‌ میلاد ابوالفضل‌ علیه‌السلام‌ می‌آمدند و در برنامه‌ شرکت‌ می‌کردند و آن‌ پسر هم‌ بعد ازشفا گرفتن‌، عروسی‌ کرد و با سلامتی‌ کامل‌ به‌ زندگی‌ می‌داد

  میلاد پیامبر اکرم (ص) و امام جعفر صادق(ع)بر مسلمانان جهان مبارک باد

.
بهترین کارها در نزد خدا نماز به وقت است ، آنگاه نیکی به پدر و مادر ، آنگاه
جنگ در راه خدا . پیامبر اکرم (ص)


ترس از خدا عبادت است . امام صادق(ع)