با دست های بلند ندبه
نمی دانم تا سپیده دم فرج، چند نافله مانده است . نمی دانم کدام قنوت عطشناک ، به
دامن عنایت تو ، توفیق استجابت خواهد یافت تا ازقله های بلند غیبت، به دنیای خاکی
ما نزول فرمایی! نمی دانم که بوی شوقی که از نفس های غمناک این شب به جان می
رسدازکرانه های وصال توست یا ازنرگس های مستی که برکنارجاده انتظاررویییده اند؟
اما این یلدای هجر، که از شفق حضور تو التهاب سپیده زدن دارد،درانتظارشیرینی
می سوزد.
لحظه لحظه ی این شب، شکوای هجر تورا به آسمان می برد . ستاره های سوسوزن این
شب که منتظران را به افق های روشن فجر،بشارت می دهند وام داران روشنایی خورشید
روی توأند. اما در انتهای این یلدای هجر،بارانی می بارد که افق های غبار گرفته شب را
به ساحل سیماب گون سپیده،کوچه می دهد. آن سان که شکوفه های انتظار،درانفاس
مسیحایی آن به گل می نشینند.
شب هنوز در تداوم است ومنتظران طلوعت به قنوت نشسته اند وبه قامت رعنایت رکوع
می برند وجای پای تو ،سجده گاه خسته گانی است که هزار رکعت نیاز،نذرناز نگاه تو
می کنند. روزگار هنوز گرفتار خشم خداوند است!واین قهر،تاریخ رادرشب فراق تو به
انتظار صبح حضورت نشانده است .
یاموعود!تاسپیده دم فرج چندنافله مانده است؟ کی می شودکه مؤذن به«تکبیرة الاحرامی»
جهان را به تماشای صبح، صلازند!تاکی در آینه های عمر،بادست های بلند «ندبه» تورا
التماس کنیم وتونیایی! بشریت فرسوده ی فراق توست ومنتظر است تا به پیشگاه مقدس
تودورکعت نماز بگذارد . رکعتی به ظهور ورکعتی به حضور.
دو فـــــرشـتـه
رفتار نامناسبی داشتند ودوفرشته رابه مهمانخانه مجللشان راه ندادند.بلکه زیرزمین سرد خانه
رادراختیار آنهاگذاشتند.فرشته پیردرزیرزمیِنِِِِ شکافی دید وآن را تعمیرکرد . وقتی که فرشته
جوان ازازاوپرسید چراچنین کاری کرده، پاسخ داد:
«همه اموربدان گونه که می نمایند،نیستند»
شب بعد این دوفرشته به منزل یک خانواده فقیر ولی بسیار مهمان نواز رفتند .بعدازخوردن
غذایی مختصرزن ومردفقیر،رختخواب خودرادراختیار دوفرشته گذاشتند.صبح روز بعد
فرشتگان ،زن ومرد فقیرراگریان دیدند ،گاوآنهاکه شیرش تنها گذران زندگیشان بود، در
مزرعه مرده بود.فرشته جوان عصبانی شد وازفرشته پیرپرسید:چراگذاشتی چنین اتفاقی بیفتد؟
خانواده قبلی همه چیز داشتند وبااین حال تو کمکشان کردی ،اما این خانوادهدارایی اندکی
دارند وتوگذاشتی که گاوشان هم بمیرد !فرشته پیر پاسخ داد:
وقتی در زیرزمین آن خانواده ثروتمند بودیم،دیدم که درشکاف دیوار کیسه ای طلا وجود دارد.
ازآنجا که آنان بسیار حریص وبددل بودند ، شکاف رابستم و طلا ها را ازدیدشان مخفی کردم .
دیشب وقتی دررختخواب زن و مرد قیر خوابیده بودیم، فرشته مرگ برای گرفتن جان زن فقیر
آمد ومن به جایش آن گاو را به او دادم !
همه امور بدان گونه که نشان می دهند ، نیستند وماگاهی اوقات خیلی دیر به این نکته پی می بریم .
پس به گوش باشید شاید کسی که زنگ خانه تو را می زندفـــــــــرشــته ای باشد ویا نگاه و لبخندی
که تو بی تفاوت از کنارش می گذری،آنها باشند که به دیدار اعمال تو آمده اند!
الــــــــتـماس دعـــــــــــــــــــــا یــا عــــــــــــلــــی
میلاد نور
باز بـوی بـهار مــی آید ســحر ازره نـگار مــی آید.
آرزوی تـمام خـوبـــی ها بـا جــلال وقـــار مــی آید.
ثــمر قـلب مصطفی اینک بـرز مین سـجده وار مــی آید.
هـمه در انـتظار مـدهوشند مـعنی انــــتـظار مـــی آیر.
دسـت هستی به سوی اوشد باز سـوی هـستس چـو یار مـی آید.
شیعـه گشتـه غریب وبی یاو ازره آن تــک سـوار مــی آید.
چشمها ز ظلــــم گــریانند یاردلـــهای زار مــــی آید.
چشم زهــرای مرضـیه روشن بـــهر قـلبش قـرار مــی آید.
نیمه شعبان میلاد حضرت امام مهدی ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف
وروز جهانی مستضعفان بر تمامی منتظران مبارکباد.
لحظه هایم را قاب می گیرم
سلام بر تو ای آخرین گل باغ محمدی سلام بر تو به هنگام رکوع وسجودت ای آسمان
مشترک چه بسیارپیشانی ها یی که برای ظهورت به خاک افتاده اند چه بسیارچشمهایی
که جوشش اشکها یشان به عشق روی توست . امام و مقتدای آسمان دلم را گل باران
می کنم . سکوت شبهای تیره و تارم را می شکنم لحظه ها یم را قاب می گیرم و جز
فاطمه نامی بر زبان نمی آورم . شاید که بیایی.
مولای من سالهاست صبح جمعه ندبه گویان با اشک مژه چشم هایم را آب و جارو می کنم
تا مگر قدمگاه تو شود. و در غروب غم انگیز چشمانم سمات را زمزمه می کنم و اشک
حسرت می ریزم بیا تا حریمت بیاسایم با گریه هایت هم نوا شوم.
سر به شانه های بغض گذارم ومثل ابر بهار گریه کنم ودانه های مروارید چشمانت را در
صدف دل نگهداری کنم ای سوار سبز پوش لحظه های من می دانم که روزی می آیی و
پرستوهای مهاجر را بر شاخسار آرامش موا می دهی.
ای خوب دیگر نمی توانم اشکهایم را در چاه چشمانم اسیر کنم که اشک مهر استجابت دعا
است ای زلال است آتش معصیت در وجودم شعله ور است بر من ببار تطهیرم کن بیا تا
ایمانم غرق گرداب گناه نشده بیا.
بیا مهدی شب هجران سحر کن
یکی از فرزندان حضرت حسین بن علی (ع) علی اکبر است که مادرش لیلی بنت ابی مره
و نامش بنقل ابن جوزی آمنه بوده(1)و در مناقب (برت) نوشته. تولد علی اکبر در سال 33
هجری رخ داده و در عاشورا 27 سال داشته. کنیه علی اکبر ابوالحسن است.
علی اکبر میوه شجره نبوت و ولایت است و شبیه ترین مردم پیغمبر بوده و رویش چون ماه
14 می درخشید حضرت علی اکبر دارای فضا یل علمی و اخلاقی ومناقب نفسانی وسجایای
ملکوتی بود. در حلم و تواضع وکرم و شجاعت و بلاغت و فصاحت بزرگترین شاگرد مکتب
حسین(ع)بود. درادب وتربیت جوانی هاشمی بی نظیروبا صلابت بود صورت وسیرتش فریبنده
و جمالش زیبا و دارای خال هاشمی بود.
حضرت علی اکبردارای صدای خوش وطبع بلندومنظره ملیح وخضوع وخشیت وبزرگوار
ونظیف بود ادب او مکمل جمال زیبایش گردید ولذا روزعاشورا بر پدرش سخت آمدوقتی
فرزند را آغشته به خون دید . اودرمنطق وخلق شبیه جدش بوده است.
جوانی:
جوانی موسم عطر افشانی بوستان عمر و فصل شکوفه باران زندگی است . اگرغوغای
بهار در باغ زندگی ما برپا نشود واگر بلبل جوانی برشاخسار عمرمان ترانه زیبای پاکی
نخواند ما همان خزان زده سردوخمودیم هرچند صدها بهار بیایدوبگذرد . کاش قدرجوانی
رابدانیم . جوانی مناسب ترین زمان رسیدن به خودباوریست . جوانان اگر از پند پیران
وتجربه بزرگان بهره بگیرند کمتر دچار حسرت خواهند شد .جوانی زیباترین گلی است
که در بوستان عمر می شکفد اما عمرش کوتاه . گلبرگهایش لطیف و بسیار آسیب پذیراست.
آنکه نقد جوانی را رایگان از کف دهد کوله باری از حسرت را تا دامنه قیامت باید به دوش
بکشد . قیامتی که اولین پرسش آن فرصت جوانی است . خدایا !خداوندا!آنان که جوانی را
دریافتند .آنان که گل زیبا وباطراوت زندگی را چون جان شیرین پرستار بودند ومتاع جوانی
را با خریداری بس منصف نقد کردند چه خوش معامله ای داشتند وآنان که عمر این گل را
در بی خبری و غفلت سرآوردند چه بد زیان کارانی بودند.
بارالها!ای باغبان مهربان گل های معطر جوانی! ای بهترین خریدار فرصت های زندگی !
ما را هوشیار بدار در آنچه به ما ارزانی داشتی تاآن شویم که تو می خواهی.
ولادت حضرت عــلی اکبــــر(ع) و روز جوان به همه جوانان تبریک عرض می کنم.
گرببینیم و به گلــزار و یکی لاله سرخ یاد آن سرو جــــوان علی اکبررعنای توئیم
... که کنارم نیستی
جمعه عصرها می نشینم پای صحبت گریه هایم می نشینم تا قصه دنباله دار تنهایی را بار
دیگر گوش کنم می نشینم روبه تکاپوی آبی دریا شعر می خوانم برای لحظه هایم می نشینم
تا خاک غربتی که بر سر و رویم نشسته است را از یاد ببرم وحرف های دلم را این اشک
های سرزده رابه رشته تحریر در آورم می نشینم تا زیبایی آن پلک های زمردین که دریایی
ازالماس درخویش پنهان کرده است رادرتخیل یخ بسته خویش به تماشا بنشینم جمعه عصرها
که کنارم کسی نیست چشم به سمت افق های دور می اندازم تا از این همه سایه های دست و
پاگیر جدا شوم و لحظه ای در بینهایت جستجو به جریان در آیم وبه تلاطم افتم .
جمعه عصرها پروانه های دست خود را رها می کنم به سمت اشتیاق لبریز از تلاطم و بی
تابی به سمت شوقی فراتر ازنفس صبح غنچه ها به سمت شوقی که آمده است مرازیرورو
می کند تا با زبان بسته من گفتگو کندجمعه عصرها منتظرم ومی دانم که می آیی و آرزوهای
بر بادرفته کودکیهایمان را به یادمان می آوری.
سلام بر تو ای جمعه که قرار است تمام امیدها و آرزوها را به خویش نزدیک نمایی و تمام
رودها را پیوند دهی تا یکی شدن را به تماشا بنشینیم . سلام بر تو جمعه ای که قرار است در
لطافت پونه ها اردو بزنی ودم از مهربانی اوبزنی سلام برتو که می آیی بزرگ و باشکوه در
درشت نمایی شبنم ها وما را به آرزو یمان می رسانی جمعه عصرها آسمان پر است ازپروانه
هایی که به هیچاتفاق فکر نمی کنند مگر به شگفته شدن رنگ ها در زیر باران هایی از ستاره
جمعه عصرها به تو فکر می کنم به تو که می آیی وتمام غیبت ها را غافلگیر می کنی من تا آن
زمان همواره شعر انتظار را می سراییم.
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی