خودم دیدم تیر قصه و غم سینه یارم را نشانه گرفت
به جای لبهای پیغمبر بوسه از دستش تازیانه گرفت
کجایی ای یار تنهایم تا ز کار علی عقده بگشایی
کجایی ای سوره کوثر ساقی کوثر شد تماشایی
کجایی ای مهربان من عزیز قامت کمان من بر لب امد این نیمه جان من
اسلام علیک یا امیر المومنین(ع)
علی جان
پدرم گفت همین امشب مهمان او خواهم بود.
اکنون علی جان ! ای شوی همیشه وفادار!ای همسر همیشه مهربان!من عازمم. بر من مسلم است
که از امشب مهمان پدرم و خدای او خواهم بود. گریزان از این دنیای پر بلا و سراسر مشتا قم به خانه بقا.
تنها دل نگرانیم برای رفتن تویی و فرزندانم. شما تنها پیوند میان من و این دنیائیدکه رفتن را سخت می کند.
اما دلخوشم به به اینکه شما هم اخرتی هستید مال انجائید. شما جسمتان در اینجاست.دیدار با شما از انجا اسانتر است.
علی جان! ولی جدا شدن هم از تو همین قدر سخت تر است.
به همین شکل هم مشکل است. به خدا می سپارم شما را و از او می خواهم که سختی های این دنیا را برای
شما اسان گرداند.
علی جان! من در سالهای حیاتم با شما وفادار بوده از من دروغ و خدعه و خیانت هرگز ندیده ای .
لحظه ای پا را از حریم مهر و وفا بیرون نگذاشته ام. بر خلاف فرمان و خواست و میل تو حرفی نگفته ام.
کاری نکر ده ام . اعتقادم همیشه این بود که جهاد زن رفتار نیکو با همسر است.
خوب شوهر داری است. و از این عقیده تخطی نکرده ام.
علی جان!مرگ ناگزیر است و انسان میرنده ناگزیر از وصیت و سفارش
علی جان!به وصیت هایم عمل کن چه انها که در رقعه ای مکتوب اورده ام و چه اینها که اکنون می گویم.
در انجا باغهای وقفی پیامبر را نوشته ام که به حسن بسپاری و او را به حسین و حسین به امامان پس از خویش تا آخر.
و نیز سهمی برای زنان بنی هاشم و بخصوص امامه (دختر خواهرم ) قائل شده ام و اگر چیزی ماند
برای ام کلثوم دخترم.
اینها را نوشته ام اما حرفهای مهمتر مانده است.
اول اینکه تو پس من ناگزیری به ازدواج کردن. ازدواج کن و امامه خواهر زاده ام را بگیر که او به
فرزندانمان مهربان تر است.
دوم مرا در تابوتی به همان شکل که گفته ام حمل کن تا محفوظ تر بمانم.
و سوم مرا شبانه غسل بده از روی پیراهنم شبانه بر من نماز بگذار و مرا شبانه و مخفیانه دفن کن.
و مدفنم را مخفی بدار . مبادا مردمی که به من ستم کرده اند بخصوص آن دو بر جنازه و نماز و دفنم حاضر
شوند. و از مکان دفنم آگاهی یابند.
یاران معدود و محدودمان با تو شرکت بجویند در نماز خواندن و تشییع جنازه و دفن اما بقیه نه
از زنان فقط ام سلمه. ام ایمن. فضه و اسمابنت عمیس و از مردان سلمان. ابوذر. مقداد. عمار. عبدالله
و حدیفه.همین
... وای گریه نکن علی جان
من گریه ام برای توست . تو چرا گریه می کنی.تو مظلوم ترین مظلوم عالمی. گریه بر تو رواتر است.
من انچه کرده ام برای دفاع از حقوق مغصوب تو بود.
من می دانستم که رفتنی ام. پدر مرا مطمئن کرده بود ولی هم می دانستم و هم می دانم که پس از رفتنم
بر تو چه خواهدرفت. و این جگر مرا آتش میزد و مرا به طلا طم می داشت.
پس تو گریه نکن علی جان!عالم باید برای این همه مظلومیت تو گریه کند.
... تو را و کودکانمان را به خدا می سپارم علی جان!
سلام مرا تا قیامت به فرزندان اینده مان برسان.
داغ
یعنی
سوختن
بی فاطمه(ع)
زهرا کلمه نسیت...
رد پای نور را گرفته اند !نه دور نرویم او همین جاست. صدای دیدار را نمی شنوید؟!زهرا
لیله القدرانسان کامل است :منزل قران و روح منزل فرشته های قدر با سلام و برکت تا طلوع
بامداد نور. برای بیان بهشت پهنه لفظ تنگ است ! عشق را نمی شود فهماند:زندگی زهرا تاریخ فشرده تقدیر ادمی است!
تکلیف انسان در این همه راه چیست؟!
حسین هفتاد و دو بار حرف خویش را از سر گرفت که شاید به این خاک
سرگردان بفهماند که :چگونه باید ادم شد!فرصت خاک تمام می شود.
ادم وقتی بهشت را طلب نکند قطعا به وی جهنم خواهند داد !
زهرا کلمه نیست بهشت است. خانه دوست کجاست؟!
اهالی قبیله تردید هیچ وقت به جوابی روشن نخواهند رسید.
در لحظه های جدا شده از تاریخ- گسسته از ماضی و مستقبل –
به دنبال خانه زهرا باید گشت. جغرافیا در این مقام راه ندارد !
کاخ سبز و سرخ و سپید گیرم که بکوشد و بتواند که جغرافیای
چشم ها را انباشته سازد اما مگر می تواند جای دل نشینی کوخ
زهرا را نیز بگیرد؟!از این کوخ کارها بر می اید که از دست هیچ
کاخی ساخته نیست:کوخی که دنیا را زیر پا می گذارد و کاخی که دنیا را
سر خویش می سازد کوخی که دنیا را کوچک می کند و کاخی که حتی یک
محدود کوچک دنیا نیز برایش بزرگ است کوخی که دنیا را در مشت دارد
و کاخی که زبونانه-چونان یک مگس-در مشت دنیا اسیر است !
این طبیعت کاخ است که از سایه کوخ نیز بترسد.کاخ هر قدر هم که
خود را بگیرد-وقتش که برسد عین موش در هزار پستوی سوراخ های
کوخ خود را قایم میکند!کوزه ای گلین که تکلیف تشنگی ادم را-ساده و
خودمانی و زلال-روشن می سازد.از هزاران بار مرداب-که دریاست که
اندیسه های کولاک را بر دوش کشدو نه جویبار که به درد تشنه های
از راه مانده بخورد-بر دوش کشد و نه جویبار که به درد تشنه های از
راه مانده بخورد-فراتر است...
وگلیم پاره ای که زیر پای ارزش ها گسترده می شود. بر هزاران بار
فرش اشرافیت بی خاصیت-که تنها بی خیالی ها را مفروش می سا زد –
شرافت دارد!...
بیاید به جای تجلیل به تحلیل بنشینیم.
به جای تعیین طول و عرض جغرافیایی به تبیین ارزشها و اصالت ها
بپردازیم:درد را وزن کنیم روشنایی را بچشیم و نور را بچینیم!
بزرگی را در بزرگواری و کرامت بنگریم نه درحجم های به
ظاهر درشت و مشبک!وقتی که محل سکونت بی خیالی و بی
غیرتی و فساد در کاخ های درشت بی درد است هیچ چاره نیست:
برای معماری خانه های سالم و صالح حتما دست به مهندسی غیرت
و ایمان و تقدیر باید شد!چرا یک خانه کوچک گلی-که گاه حتی تا سه
شبانه روز اب و نان نیز ندارد – می ماند و معیار می شود؟!
راز ماندن در چیست؟!
روزگار برای انها که سر بر سر شانه حق قرار و آرام دارند هیچ وقت
دشوار نیست !
معجزه زهرا نهان ماندن اوست:بی محلی به قدر ناشناختن!...
وقتی دل برای نیو شیدن نباشد از تلف کردن زبان و کلام و فرصت و
نگاه چه حاصل؟!... کوثر کوچکترین سوره ی قران است. خداوند
یکبار – و تنها یکبار – در سراسر قران گفت ( اعطینا ) و ان هم
در همین کوچکترین سوره !خیرالکلام ما قل و دل . کوچک زیباست.
لهجه اب از زبان زهرا – بانوی آب شنیدنی تر است و تلفظ نور از
نگاه تازه او دیدنی تر تا او را داریم .
تنهای آب معنا ندارد .
در انتظار طلوعم،طلوع فجر امید...
ایمان به ظهور منجی جهان،جزئی از عشق به جمال،عشق به کمال و
عشق به دانایی است که اگر ظهور محقق نشود،عشق به ناکامی رسیده
و محکوم به فنا می شود.
شعله جاویدانی که سراسر وجود انسان را فرا گرفته،عشق به تکامل است،
عشق به رشد و تعالی
علاقه انسان به تکامل،به دانایی و جمال،به عدالت و صداقت،علاقهای است اصیل
علاقهای است جاویدان که انتظار ظهور مصلح و منجی جهانی،انکس که
فقط در سایه حکومت او به این خواسته ها و علایق می توان رسید ، نقطه اوج این عشق است
انتظار ،شجاعت و شهامت می خواهد،با ترس بیگانه است ،شهادت می طلبد،با مرگ در ستیز است،بی تفاوتی و بی مسئولیتی مرگ است،مردن
شهادت زندگی است،عین مسئولیت است.
در عالم انتظار همه فصل ها بهار است،جوانه زدن،شکفتن،پاییزوزمستان
و تابستان برایش تعریف نشده است.
زمینش ارامش ندارد،طلاطم داردورفتن...
جاذبه اش فرود ندارد،به اوج می برد،خاکش به سوی قدوم یار می دهد،بوی عشق
سنگهایش،لشکریان کفرو شیطان ،سپاه ظلم و ظلمات را چو عصف ماکول
در هم می شکند
کوهایش،یک جا ارام و قرار ندارند،پر هیبتندوصبور،راست قامتندوپر تلاش
رودهایش پر خروشندو سد شکن
دریایش همیشه طوفانی،ساحل ندارد،فقط مد دارد و جزرر نه
سنگفرشهای خیابانش،سرخ است ،گلستانهایش فقط یاس و لاله و شقایق دارند
فضایش آکنده از بوی سحر است،شب ندارد،تاریکی نه،روز است و نور ،روشنایی و خورشید
آری!حال که داری به سر شوق این راه،بسم الله...